من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

۳۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

سلام. امروز بالاخره دلمو زدم به دربا و به یکی از خانوم های سن و سال دار و تقریباً قابل اعتماد کلاسمون که شوهر و 2 تا بچه کوچیک داره گفتم بره برام راجع به اون دخترخانوم تحقیقات کنه تا ببینم اصلاً از نظر خانوادگی به ما میخورن یا نه! اگه تقریباً از نظر فرهنگی و اجتماعی به خانواده ما بخورن، ان شاءالله سال دیگه میریم خواستگاری و باقی قضایا. البته امیدوارم!
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۴۰
نوید

امسال ایام فاطمیه امسال از شنبه 24 اسفند 1392 آغاز و تا 14 فروردین 1393 ادامه خواهد یافت و به این ترتیب، سراسر نوروز امسال مقارن با ایام فاطمیه است. امام خامنه ای در پیام نوروزی به مناسبت آغاز سال 1392 و در شرایطی که روز شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) - فاطمیه اول - مصادف با 5 فروردین شده بود، در ابتدای بیاناتشان علاوه بر ذکر صلوات خاصه حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) فرمودند: به هم‌میهنان عزیزمان عرض می‌کنم توجه داشته باشند که ایّام فاطمیه در اواسط روزهای عید است و تکریم و احترام این ایام برای همه‌ی ما لازم است. لازم به ذکر است این جمله حضرت امام خامنه ای، دلالت بر این نکته دارد که از 13 جمادی الاولی، ایام عزاداری به مناسبت شهادت حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) - ایام فاطمیه - آغاز میشود.
به همین مناسبت و در راستای منویات مقام معظم رهبری و احترام به این ایام، امسال تمام سریال های نوروزی سیما طنز هستند. با تشکر از برادر ضرغامی و همکاران محترم!

لینک های مرتبط جهت مطالعه:
مراجع تقلید ایام فاطمیه را مشخص کردند.
امسال همه سریال‌های نوروز طنزند/ زمان پخش

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۰۳
نوید

سلام. این چند وقت با این پام اینقدر تو چشم بودم که از سوپر مارکت سر میدون گرفته تا رئیس خط تاکسی های مسیر دانشگاه و حراست دم در و ...، بازکردن گچ پامو بهم تبریک گفتن! امروزم خیلی راه رفتم. اصلاً راه رفتن و فکر کردن و موسیقی گوش دادنو خیلی دوست دارم. اتوبوس سواری رو هم! دوست دارم بشینم صندلی پشت راننده اتوبوس و هدفن بزنم تو گوشم و آهنگ محبوبمو گوش بدم و به هیچی دیگه فکر نکنم. فقط برم!
دوست دارم ساعت ها فقط بشینم و به او نگاه کنم؛ به حرکات باوقارش، به چشمان قهوه ای زیباش و به لبخندای ملیحش! و کشش عجیبی دارم برای گرفتن دستاش! باید کاری کرد ...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۵۹
نوید

سلام. ظهر بالاخره گچ پامو باز کردم و به تلافی 2 هفته خونه نشینی، تقریباً نصف مسیر برگشت از بیمارستان رو پیاده برگشتم و عقده گشایی کردم! امشبم یه مسیر زیادی پیاده رفتم و برگشتم. تو مسیرم سانس ساعت 9 شب فیلم معراجی ها رو رفتم و دیدم. انصافاً فیلم قشنگی بود. خیلی قشنگتر از اخراجی ها و رسوایی و دری وری هایی که مدت هاست به اسم فیلم تحویلمون میدن! خیلی ...
حقیقتاً دلم واسه لحظه های اعزام و خشم شب ها و دشمن فرضی و کمین انکبوتی و ... تنگ شده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۳۹
نوید

سلام. دو سال پیش تقریباً همین روزا، قرار شد بشم مسئول پشتیبانی یکی از اردوهای جهادی توی یکی از مناطق استان خوزستان. اون سال من به دلیلی نتونستم برم، یکی دیگه از دوستان هم که میخواست بره نتونست و بالاخره قرار شد امیرحسین بره. امیرحسین صابری؛ یکی از خادمای سال قبل تو منطقه فتح المبین. منتها اینقدر شر و شور بود و پرهیاهو که تا تعهد کتبی ننوشت، اجازه رفتنش صادر نشد! بالاخره نوشت و امضاء کرد و رفت و شد مسئول پشتیبانی اردوی جهادی! مسئولیتی که اول قرار بود من به عهده بگیرم!
خلاصه؛ روزها پشت سرهم سپری میشدن تا اینکه یه شب، یکی از بچه ها بهم زنگ زد و گفت «امیرحسین رفت!» به همین سادگی! گویا داشتن با ماشین میرفتن خرمشهر برای خرید که یه کامیون از روبرو بهشون میزنه و تمام! دو نفر شهید میشن (امیرحسین و یکی از بچه های دزفول) و دونفر دیگه هم درب و داغون! و ازهمه بدتر اینه که بنیاد شهید، این دوستان رو شهید و جانباز حساب نکرد. چون از نظر این بنیاد، فقط کسایی که تو منطقه درگیری کشته بشن، شهید حساب میشن. توی تهران هم خیلی چون خیال میکردن از شهدای فتنه هست (موضوع مال اواخر سال 88 هست)، خیلی سخت گذشت. عکساشو پاره میکردن ، فحش میدادن و ... . درکل خصوصاً به خونوادش خیلی سخت گذشت.
خدا ان شاءالله آخر و عاقبت هم ما رو ختم به خیر کنه! تو عصبانیت، یه حرفایی به یه نفر زدم که خیلی پشیمونم! از صمیم قلب! امیدوارم منو ببخشه ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۳۰
نوید

سلام. حس بدی دارم. دقیقاً مث حس «کلنل تام رایان» تو قسمت آخر سریال یونیت! اونجایی که با وجود تمام تلاش هایی که برای حفظ واحد و جون خودش و نیروهاش و مردم کشورش کرده، همه بسیار بیرحمانه به این نتیجه رسیدن که اون باید بره و به درد یگان نمیخوره! دقیقاً همونایی که برای حفظ جونشون تلاش کرده ...
بعضی وقتا آدما ندونسته و با یه حرف کوچیک، اثرات بدی روی بقیه میگذارن. بیایم جزو این دسته آدما نباشیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۰۹
نوید
سلام. دلم خیلی گرفته. امروز تو ماشین یکی از بچه ها، یه آهنگ قشنگ و قدیمی از ا ب ی گوش کردم. رفتم تو حال و هوای قدیم. نمیدونم چرا؛ ولی دلم عجیب برا اون حال و هوا تنگ شد. برا مادربزرگام، برا دورهمی های فامیلی، مهمونی های با بهانه و بی بهانه توی خونه، جمع شدن پسردایی ها، پسرعمه ها، دخترعمه ها تو یه اتاق کوچیک، اسم فامیل بازی کردنا، جر زدنا، مسخره بازی درآوردنا، شوخی ها و خنده های از ته دل، دوست داشتنای بی غرض! دلم تنگ اون روزاست ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۱۷
نوید
سلام. ازجمله مزایای پای شکسته اینه که همه زیادی بهت محبت میکنن! مثلاً امروز سوار تاکسی شدم برم دانشگاه. تا مسیرو گفتم، راننده گفت خواستم بهت بگم نمیرم، اما نشستی دیگه روم نشد! و با اینکه راهش دور شد و به ترافیک خورد، اما منو رسوند! یا مثلاً سوار اتوبوس و مترو که میشی، ملت سر و دست میشکنن جاشونو بهت بدن و حس پیرمرد بودن به آدم دست میده! تو تاکسی هم همیشه جلو میشینی! و از همه مهمتر ظرفارو هم دیگه لازم نیس بشوری!!!
البته از معایبش هم میشه به ایجاد ترافیک سنگین پشت سرت تو راه پله ها (خصوصاً وقتی یه دوست داره مشایعتت میکنه) اشاره کرد و اینکه روزی 20 بار باید توضیح بدی که پات چی شده! از نگهبان دم در بگیر، تا بچه های کلاس بغلی! اصن یه وعضی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۵۲
نوید

سلام. یکشنبه هفته پیش، حدودای ساعت 8 - 9 شب بود که به قصد زیارت از خونه خارج شدم. سرکوچه که رسیدم، دیدم اتوبوس داره میره. (اتوبوسای این خط، معمولاً دیر به دیرتر از بقیه خطا میان) منم شروع کردم به دویدن که یهو پام پیچ خورد و اینقدر درد گرفت، چشام سیاهی رفت! چند دقیقه ای کنار خیابون رو جدول نشستم تا یکم حالم جا اومد. بعد آروم و نیمه لنگان رفتم سوار اتوبوس شدم و حرم و خونه و خواب!
تا موقع خواب، پام زیاد درد نمیکرد. اما صبح که بیدار شدم، از شدت درد نمیتونستم راه برم! پاشدم با هزار بدبختی رفتم بیمارستان و اونجا بهم گفتن رباط پام کشیده شده و باید حداقل 2 هفته تو گچ باشه! حالا من با این پای ناقص، هی از این داروخانه به اون داروخونه دنبال گچ که هیچ کدوم نداشتن. آخر رفتم تو یه داروخونه خصوصی، طرف گفت ما گچ فایبرگلاس داریم فقط و بیمارستانم این گچای فایبرگلاسو قبول نداره و استفاده نمیکنه! آخرم بعد کلی این در اون در زدن، مجبور شدم برم تو یکی از این درمونگاهای خونگی گچ بگیرم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۱۵
نوید

سلام. دیشب اصلاً خوابم نبرد. تا ساعت 5 صبح بیدار بودم، 5 هم خوابیدم تا 7! ساعت 8 صبحم دانشگاه بودم! قبل شروع کلاس دوم، دیدم اوضاع یه جوریه! یکی از دخترای کلاس، تقریباً داشت گریه میکرد و بعضی از همکلاسیا دورش جمع شده بودن. اونم یکی از همکلاسیای سن بالاترمونو صدا زد و یکم با هم صحبت کردن. بعد پسره رفت سمت حراست. یکم بعدتر کاشف به عمل اومد که بعله! خانوم تو بیکاری بین کلاسا، رفته نشسته تو ماشین یکی از پسرای کلاس و گویا داشتن سیگار میکشیدن که یکی از آقایون حراست سرمیرسه و مچشونو میگیره. بعدم به جفتشون میگه اخراجتون میکنم! پسره ابلهم برمیگرده به مأمور انتظامات میگه «به تو ربطی نداره! مگه فضولی؟!». الان مدتیه از پسره خبری نیست! خلاصه این همکلاسی سن بالا و تاحدودی بانفوذ ما، تونست حکم اخراج دائمو تبدیل کنه به اخراج موقت یک هفته ای بدون اطلاع خانواده! یه همچین همکلاسیایی داریم ما!
راستی اون پسره همکلاسیم بود که ماجراشو با اون دوتا دختر تعریف کردم؛ امروز سر هیچی، با این دختره هم به هم زد! فک کنم سر هیچی! همین بهانه ها و لج و لجبازیای مسخره! خدا انشاءالله آخر و عاقبت همه ما رو ختم به خیر کنه! والا ...

بعدنوشت:
پسره و دختره دوباره با هم آشتی کردن. باشد تا رستگار شویم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۵۴
نوید